ساعت رو نگاه می کنم، عقربه داره هشت رو نشون میده، من نیم ساعت دیگه جلسه ی مشاوره دارم، نگاهم رو زیر پتو می برم و پتو رو میارم بالاتر، به خودم میگم که تو می خوای بری بشینی یه ساعت حرف بزنی که حالت خوب شه؟ من یه پیشنهاد دیگه دارم، از خوابت نزن و دوساعت بخواب . 

حس آدمایی که شکست عشقی خوردن رو ندارم خدایی، حس افسردگی ناشی از ظلم و تحقیر شدن رو دارم. خیلی مهمه که انسانیت کسی رو زیر سوال نبری، خیلی مهمه که در پرسش محترمانه پاسخی مبهم و غیر اخلاقی ندی، خیلی مهمه که وجدان داشته باشی و بدونی ازت حساب می کشن بابت هر برخوردی که کردی. وقتی جوانمردانه بازی می کنم و حریف شرافت نداره نمی تونم بگم که بازی رو باختم یا شکست خوردم. می تونم بگم که ارزشش رو نداشت، ارزش این همه زمان و احساس و تلاش!!

 در نهایت هم برنده ی اصلی منم چرا که بازی ای که در وسطش قطع میشه، یه قاضی درست و حسابی داره که مو رو از ماست می کشه و من عمیقا دلم می خواد که بازگشت غرور و شرافتم رو ببینم، حس تحقیر رو یادم بره و عمرم بهم برگرده . دوس دارم ببینم حساب و کتابی هست. 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها